جدول جو
جدول جو

معنی چش پاک - جستجوی لغت در جدول جو

چش پاک
کسی که نگاه شهوانی به جنس مخالف نداشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عِ قِ)
عشقی که آلوده به خواهشهای جسمانی نباشد. عشق افلاطونی. (یادداشت مرحوم دهخدا). پاکبازی. رجوع به عشق و عشق افلاطونی و پاکبازی شود
لغت نامه دهخدا
(دِ لِ)
دل روشن و بی غل و غش و دور از و ناراستی:
بزرگ امید گفت ای پیش بین شاه
دل پاکت ز هر نیک و بد آگاه.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دِ)
پاکدل. که دلی پاک دارد. که قلبی صاف دارد. با دلی صافی. با ضمیر تابناک و دور از آلودگی
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
هر جانوری که دارای شش دست و پاباشد، جعل و چلپاسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مردوک بابلی، نام یکی از خدایان بابلی که کاسی ها هنگام هجوم ببابل آنرا بکار می برده اند و اصلاً ریشه قفقازی دارد، (از تاریخ کرد رشید یاسمی ص 38)
لغت نامه دهخدا
(چِ پِ)
نام پسر هخامنش که هخامنش سر سلسلۀ دودمان هخامنشی بوده است. داریوش شاه گوید: پدر من ویشتاسپ است، پدر ویشتاسپ ارشام، پدر ارشام آریارمن ، پدر آریارمن چش پش، پدر چش پش هخامنش. (بند 2 کتیبۀ کوچک داریوش در بیستون، از تاریخ باستان ج 2 ص 1576). رجوع به تاریخ ایران باستان شود
لغت نامه دهخدا
(چَ هَِ)
مجازاً قبر. گور:
برکشید آن غریق را بشتاب
در چه خاک بردش از چه آب.
نظامی
لغت نامه دهخدا
صدای شلیک تفنگی که باروتش نمور بوده و خوب عمل نکند
فرهنگ گویش مازندرانی
تورم ماهیچه ای، گرفتگی ماهیچه ای پا
فرهنگ گویش مازندرانی
دارای باطن پاک، خوش ضمیر
فرهنگ گویش مازندرانی
گوه ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
در برابر چشم در مقابل و پیش چشم
فرهنگ گویش مازندرانی
چشم دریده
فرهنگ گویش مازندرانی
زمانی به اندازه ی یک چشم بهم زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
از انواع بازی های بومی که سرگرم کننده است، مطلع و آگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
جسمی گوی مانند که میانه ی چرخ نخ ریسی قرار دارد و از ادوات
فرهنگ گویش مازندرانی
پاشیدن و ترشح مایعات در اثر ضربه ای که به ظرف محتوی مایعات
فرهنگ گویش مازندرانی
خاکستر آتش که به هوا خیزد، خاکستر سبک
فرهنگ گویش مازندرانی
لاوک بزرگ، ظرف بزرگ
فرهنگ گویش مازندرانی
لنگه کفش
فرهنگ گویش مازندرانی